ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به

شاعر : منوچهري

عيد رمضان آمد، المنه لله ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
و آنکس که بود رفتني او رفته بده به آنکس که بود آمدني آمده بهتر
ساقي بدهم باده، بر باغ و به سبزه برآمدن عيد و برون رفتن روزه
زان سرخ‌ترين آب رهي را ده و مسته من روزه بدين سرخ‌ترين آب گشايم
جام دگر آور، به کف دست دگر نه برنه به کف دستيم آن جام چو کوثر
يا ساتگني بر سر خوانم ننهي سه من مي نخورم، تا نبود بر دو کفم جام
چون مي بخورم، جام همي‌گير و همي‌جه چون مي بدهي، نوش همي‌گوي و همي‌باش
با جان و سر سلطان سوگندش همي‌ده ور جهد کند خواجه و گويد نخورم مي
حقا که ميش مه دهي و هم قدحش مه ور خواجه‌ي اعظم قدحي کهتر خواهد
کهتر بر او مهتر و مهتر بر او که بر بار خداي رسا خواجه محمد
اقبال سمائي به رخ او متوجه تاييد خدايي به تن او متنزل
«الحکمة و الجود سري مفتخرا به» پاکيزه‌لقايي که ز بس حکمت و جودش
کز دو رخ او تابد يزداني فره آراسته خورشيد چنان ز ابر نتابد
انگشت بر او: شاخ و بر و جود فواکه دو ساعد او چون دو درختست مبارک
عاقل شود از عادت او سخت موله بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
آن را که سخن گفتي، گفتيش که هان زه! پرويز ملک چون سخن خوب شنيدي
بودي همه الفاظ ترا جمله مزهزه پرويز گر ايدون که در ايام تو بودي
گفتار جز از تو نبرد راه سوي ده زيرا که حديث تو به ده راه نمايد
واندر گلوي آز، نوالت فکند زه اندر چله جهل، کمالت شکند تير
بسيار نزارست مه از مردم فربه کوچک دو کفت، مه زد و درياي بزرگست
بسيار که و پيش خرد منفعتش مه از منفعت دريا و ز مردم دريا
انگور ز انگور برد رنگ و به از به نام خرد و فهم نکو ما ز تو برديم
مطواع گه جود تو باشي و نه مکره مکره به گه بخل تو باشي و نه مطواع
آسيمه سر و ساده دل و خيره و واله من بنده که نزديک تو شعر آرم، باشم
سجع متنبي گفتن، پيش متفقه از بي‌ادبي باشد و از پست مقامي
اين شعر تو نيکوتر از آن روز دوشنبه اي خواجه‌ي فرخنده، ار ايدون که نيامد
شعريت بيارم که بود صد ره از ين به معذور همي‌دار که اين بار دگر من
تا دور توان گشت به توشه ز مهامه تا راه توان يافت به دريا ز ستاره
ايزد مرساناد به روي تو مکاره بختت ازلي باد و بقايت ابدي باد